انشا با
موضوع کنکور چه بر سر ما
آورده؟برحسب واقعیت زندگی شخصی اینجانب▪️به یاد میآورم شبی را که همه در خواب بودند و رویاهایشان را زندگی میکردند و من خیره به پنجره اتاق در ذهنم روزها را شمارش میکردم چند روز مانده ؟ چند صفحه مانده؟ کدام یک مهم ترند؟ امتحانات نهایی یا کنکور؟عقربه های ساعت نشان میداد که دوساعتی است در پس ذهنم برای آینده ای نامشخص میجنگم و خواب به چشمانم نمی آید دفترم را از روی میز برمیدارم و صفحه ای را باز می کنم. ▪️خودکار به دست آغاز میکنم ۹۰روز مانده، ۷۰ درصد دروس خوانده شده و قید چند درس را زدم و آن ها را نمیخوانم برای بعضی درس ها وقت بیشتری می گذارم و...در نهایت سوالات ذهنم را روی کاغذ نوشتم. اگر قبول نشوم چه؟اگر مجاز به انتخاب رشته نشوم چه؟ اگه پشت غول کنکور بمانم چه؟ آینده ام چه میشود؟ اگر روز کنکور مریض بشوم چه ؟ تمام زحماتم از بین میرود؟ تمام شب بیداری هایم پوچ میشود ؟ استعداد من در این آزمون مشخص میشود؟ چه قدر شانس در این آزمون سهیم است؟▪️ذهنم خسته میشود و غباری از غم به چهره مضطربم می نشیند. از جایم بلند میشوم و روبه آیینه می ایستم نگاهی به خودم می اندازم.من دختری باهوش و علاقمند به هنرم و استعداد خوبی در یادگیری درس ریاضی و شیمی دارم و با تمام سلول هایم ادبیات را درک می کنم و از بیت بیت آن لذت می برم و در مدرسه معدل خوبی کسب میکنم حال اگر در این غول شکست بخورم زیر سوال می روم؟ تحقیر میشوم؟ نه ترس را از چشمانم بیرون می کنم و تصمیمم را قطعی می کنم. صبح در اولین فرصت به کافی نت مراجعه می کنم و به جای کنکور تجربی در کنکور ریاضی ثبت نام میکنم.ترس اطرافیانم درون من رخنه نمیکند. حالا قوی تر از دیروز و بدون هیچ ترسی پیش به سوی آینده و سرنوشتم قدم بر انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 142 تاريخ : دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت: 3:52